از جنگ جهانی دوم به بعد که روسایجمهور آمریکا بر مسند قویترین ابرقدرت جهان نشستند، معمولا برخی اصول محوری سیاست خارجی آنان با دکترینی به نامشان مطرح شده است. دکترین ترومن کمک نظامی به کشورهایی مثل ترکیه و یونان برای مقابله با جنبش کمونیستی بود. دکترین نیکسون بر این تاکید داشت که کشورهای متحد آمریکا مثل ایرانِ پهلوی دوم، باید خود در دفاع از خودشان نقش اصلی را داشته باشند. دکترین کارتر این بود که آمریکا به شوروی و سایر قدرتها اجازه غلبه بر خلیج فارس را نخواهد داد.
دکترین جو بایدن چه خواهد بود؟
زمانی که بایدن به گود رقابتهای ریاستجمهوری پا گذاشت، به علت سن بالا و سابقه طولانی حضور در سمتهای سیاسی (چند دهه در مجلس سنا و سپس معاونت رئیسجمهور) نسبت به او دیدگاههای منفی بسیاری وجود داشت؛ به خصوص در میان جناحهای چپگراتر حزب دموکرات که امیدوار بودند چهرههایی مثل برنی سندرز، الیزابت وارن یا خوآن کاسترو به میان بیایند تا منادی تغییر بودند. برخی منتقدان حتی بایدن را با لئونید برژنف مقایسه میکردند؛ رهبر اتحاد شوروی از ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ که نماد رکود و اضمحلال آن نظام دانسته میشد.
از جناح رقیب، دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق که از بیرون طبقه سیاسی آمده، مدام به بایدن به عنوان فردی درون سیستمی که قادر به برآوردن خواست مردم برای تغییر نیست و بخشی از همان «مردابِ» سیاستمداران است که ترامپ و همراهانش قول داده بودند از میان ببرند، حمله میکرد. خلاصه اینکه به نظر میرسد چپ و راست هر دو مخالف بایدناند.
بیشک، این حملات به بایدن حقیقتی در خود دارند؛ چرا که او نماینده جناح میانهگرا و لیبرال حزب دموکرات است که در متن ایدئولوژیِ هژمونیک آمریکا و غرب قرار دارد؛ گرچه در واقعیت تاریخی، بسیاری از روسایجمهور آمریکا (مهمترینشان ریچارد نیکسون) به گرایشی متفاوت تعلق داشته و مخالف این نگاه لیبرالی بودهاند و حتی آنها که خود را با این ایدئولوژی تعریف میکنند (بیش از هر کس باراک اوباما)، در عمل مجبور شدند به واقعگرایی دیپلماتیک و مقتضیات روابط بینالملل امتیازهایی بدهند. در ضمن تمام روسایجمهور مجبورند با عواقبِ تصمیمات پیشنیان خود و سیر رویدادهای جهانی سر کنند و این مسئله همیشه گزینههایشان را محدود کرده است.
در پی اولین سفر خارجی بایدن ۷۸ ساله، میتوانیم به آرامی شکل گرفتن دکترین بایدن را مشاهده کنیم. پیش از این در صحنه سیاست داخلی دیدهایم که او نوعی ائتلاف وسیع لیبرال دموکراتیک را نمایندگی میکند که سوسیال دموکراتهایی چون سندرز و حتی سوسیالیستهایی مثل الکساندرا اوکاسیا کورتز هم در آن جا دارند و در عین حال مبتنی بر چیزی است که میتوانیم «تداومِ آمریکایی» بنامیم؛ یعنی تلاش برای ادامه سیاستهای سنتی لیبرالیسم آمریکایی که بنیانگذارشان در واقع پدربزرگ محبوب حزب دموکرات، فرانکلین روزولت، در لحظه تاریخی ۱۹۴۵ است و اما خیلی چهرههای جمهوریخواه مثل جورج بوش پدر نیز تبلور آنها دانسته میشوند.
در زمینه روابط خارجی، رئوس این سیاست ائتلاف با کشورهای دموکراتِ متحد امریکا در اروپا و آسیا و مقابله اما در عین حال مذاکره با قدرتهایی است که رقبا و مخالفان غرب دانسته میشوند و مهمترینشان جمهوری خلق چین و فدراسیون روسیهاند. کشورهایی همچون جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بولیواری ونزوئلا هم مشابه آنها دانسته میشوند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در صحنه سیاست داخلی، بایدن مخالفت با راست افراطی آمریکایی را که در جنبش حامیان ترامپ نقش مهمی داشتند، از اولویتهای خود میداند و خواهان تلاشی جهانی برای مقابله با جنبشهایی مشابه است.
از مسئله محتوایی که بگذریم، از نظر سبک، بایدن به روشنی به دیپلماسی شخصی و ارتباط شخصی با رهبران جهان عقیده دارد. او با این سن و تجربه در واقع نماینده سبکی از دیپلماسی است که میتوان آن را «عقل سلیم» نامید؛ یعنی یکراست سر اصل مطلب رفتن و مستقیم پرداختن به مشکلات سیاسی و دیپلماتیک به جای تئوریپردازی و زدن حرفهای بزرگ.
از این لحاظ او با اوبامایی که هنگام آغاز ریاستجمهوری ۳۰ سال جوانتر از بایدنِ امروز بود، تفاوت مهمی دارد. کافی است به سخنرانی اوباما در صحن مجلس ترکیه در آنکارا در آوریل ۲۰۰۹ یا حتی سخنرانی مشهورش خطاب به جهان اسلام در تابستان همان سال در قاهره گوش کنیم و سپس آنها را با عملکرد وی در مقابل رویدادهایی همچون جنبش سبز ۸۸ در ایران، انقلاب عربی ۲۰۱۱، جنگ داخلی سوریه، بحران اوکراین و کریمه سال ۲۰۱۴ و عروج هند به رهبری ناسیونالیسمِ راستگرا بسنجیم تا ببینیم رئیسجمهور جوان و خواهان تغییر چگونه با سنگِ واقعیت برخورد کرد.
حضور بایدن در نشستهای گروه هفت و ناتو و دیدارهایش با رجب طیب اردوغان و ولادیمیر پوتین نشان داد که او این سیاست خارجی لیبرال را با همان سبک شخصی دنبال میکند و در ضمن در چارچوب «تداوم آمریکایی» کاملا به کار کردن در چارچوب دیپلماسی حرفهای آمریکایی و اتکا به مجراهای اصلی نهادهای وزارت خارجه معتقد است. این بود که دیدیم بایدن به تقاضاهای برخی دموکراتها که ضدیت با روسیه پوتین را به محوریت هویت سیاسی خود بدل کردهاند، وقعی نگذاشت. او البته حاضر نشد با پوتین نشست خبری مشترک برگزار کند که خود اقدامی پرمعنی بود اما اقدامهایی احساسی و تحریککننده هم انجام نداد.
بایدن با پوتین توافق کرد که سفرای دو کشور به پستهای خود بازگردند و برای مسائل حرفهای گروههای کاری تشکیل شوند. برخی تحلیلگران به این اشاره کردهاند که پوتین و بایدن با هم غذایی نخوردند و دیداری که انتظار میرفت پنج ساعت طول بکشد، چهار ساعته تمام شد و در ضمن از فرصت موجود برای قدم زدن در اطراف مکان زیبای دیدارشان و پیادهروی در کنار دریاچه ژنو (که روزی جان کری و جواد ظریف آن را انجام دادند) استفاده نکردند؛ اما نگاهی به کل دیدار و صحبتهای دو طرف، از باور بایدن به رویکردی مشخص و باثبات خبر میدهد: شخصی ولی حرفهای.
پوتین همتای آمریکاییاش را پس از دیدار در ژنو «سازنده، با توازن مناسب و با تجربه» خواند و گفت که در موارد حساسی مثل تسلیحات هستهای و امنیت سایبری خواهان «قوانین رفتاری» است؛ یعنی دقیقا همان خواستی که بایدن مطرح کرده و در راستای رئوس اصلی سیاست آمریکا نسبت به مسکو از زمان نیکسون و ریگان و بوشِ پدر است. دو طرف در ضمن یکی از بیانیههای معروف ریگان و گورباچف را که در سال ۱۹۸۵ از همین ژنو صادر شده بود، تکرار کردند: «در جنگ هستهای نمیتوان پیروز شد و چنین جنگی هرگز نباید در بگیرد.»
بایدن حتی گفت: «تمام سیاست خارجی ادامه منطقی روابط شخصی است. طبیعت انسانی اینگونه عمل میکند.» در مقابل، پوتین به ادبیات روسیه متوسل شد و گفت: «لئو تولستوی میگفت: در زندگی شادمانی و خوشبختی پیدا نمیشوند؛ تنها بارقههایی از آن است. به نظر من در این اوضاع هم خبری از هیچگونه اعتماد خانوادگی نخواهد بود اما بارقههایی را دیدهایم.»
پوتین در ضمن با کنایه به بوشِ پسر گفت: «البته منظورم این نیست که ما به چشمان همدیگر نگاه کردیم و روح همدیگر را یافتیم یا سوگند دوستی ابدی خوردیم.» این اشارهای به بوشِ پسر بود که در اولین دیدار خود با پوتین در اسلوونی در سال ۲۰۰۱ گفته بود به چشمان آقای پوتین نگاه کرده و روح او را دیده است. خلاصه اینکه به نظر میرسد بایدن و پوتین نسبت به لزوم حرفهای بودن روابط خود دیدگاه مشترک و واقعگرایانهای دارند.
در آن سالها، پوتین تازه سر کار آمده بود و امیدها برای اینکه روسیه راه دموکراسی را بپیماید هنوز بالا بود. پوتین حالا با بیش از ۲۰ سال حضور در قدرت آبدیده شده است. اگر دموکراتهای روسیه و رهبر بیباکشان، الکسی ناوالنی، بتوانند او را روزی از اریکه قدرت پایین بکشند، طبعا سیاست آمریکا نسبت به مسکو نیز عوض خواهد شد. تا پیش از آن، بایدن همیشه بر حقوق بشر ناوالنی و سایر زندانیان سیاسی تاکید میکند اما در ضمن میداند که باید روابط حرفهای دیپلماتیک با روسیه را به مثابه یک قدرت بزرگ جهانی (گیرم قدرتی در حال زوال) تنظیم کند و باید با جهان همانگونه که هست (و نه آنطور که لیبرالها آرزو دارند) سر کند.
سالمندترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا بدینسان نماینده «تداوم آمریکایی» است و بیهوده نیست که شعارش این است: «آمریکا بازگشته است.» باید دید که آیا این رویکرد مبتنی بر اجماع ۱۹۴۵ در کوران تحولات جهانی در سومین دهه قرن بیست و یکم تاب میآورد یا نه؟ و اینکه آیا از دل صحنه پر سروصدای اختلافات سیاسی درون آمریکا (و درون حزب دموکرات) سیاست خارجی جدیدی ظهور میکند؟